[و چون از آنها و از آنچه که جز خدا می پرستند کناره گرفتید، پس به غار پناه جویید تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگستراند و برای شما در کارتان گشایشی فراهم سازد و آفتاب را می بینی که چون برآید از غارشان، به سمت راست حایل است و چون فرو می شود از سمت چپ دامن برچیند. در حالی که آنان در جایی فراخ از آن غار قرار گرفتند.
این از نشانه های قدرت خداست. و می پندارد که ایشان بیدارند. در حالی که خفته اند و آنها را به پهلوی راست و چپ می گردانیم و سگشان بر آستانه غار دو دست خود را دراز کرده بود، اگر بر حال آنان اطلاع می یافتی، گریزان روی از آنها می پرداختی و از مشاهده آنها آکنده از بیم می شدی].(2)
آنها به اذن پروردگار به خوابی عمیق فرو رفتند و از آن سو، دقیوس که از غیبت و سرکشی آنها مطلع شد، با هشتاد هزارسوار در جستجوی آنها روانه شد. اما هنگامی که آنها را در غاری بیرون از شهر یافتند، دستور داد تا در ورودی غار را با تخته سنگی مسدود کنند. تا در غار زندانی شوند و بمیرند.
شب های متوالی از پس روزها آمد و سالی پس از سال دیگر گذشت ولی
[357]
آنها همچنان در خواب عمیق بودند. در این مدت چشم و گوش آنها بر درک حوادث طبیعی چون طوفان و رعد و برق بسته بود. خورشید از روزنه ای درون شکاف کوه را روشن می ساخت و نور و حرارت به آنها می بخشید تا حیاتشان بقاء یابد و اگر کسی در وضع آنان دقت می کرد می دید گاهی از راست به چپ و زمانی از چپ به راست می غلطند و ظاهرشان به قدری تغییر یافته که هر بیننده ای را به وحشت می اندازد.
[و سیصد سال در غارشان درنگ کردند و نه سال بر آنها افزودند.(1)]
به اذن خداوند آن هفت نفر سیصد و نه سال به خواب رفتند و بعد از این مدت خداوند آنها را بیدار کرد.
[یکی از آنان گفت؛ چقدر مانده ایم؟! گفتند؛ روزی یا پاره ای از روز را مانده ایم].(2)
یکی از آنها گفت؛ شب گذشته از عبادت خدا غافل شدیم. آنها در حالی که گرسنگی شدیدی در خود احساس می کردند و از فرط ضعف و گرسنگی به سختی از جای خود برمی خاستند، لذا متوجه تغییر ظاهر یکدیگر نشدند، آنها تصور نمی کردند که زمان زیادی در خواب بوده اند و از گذشت زمان اطلاعی نداشتند.
همگی به جلوی درب غار آمدند و با تغییرات زیادی مواجه شدند، هنگامی که به غار می آمدند درختان بسیاری را دیده بودند، اما حالا همه جا خشک و کویر بود.
آنان چون احساس گرسنگی شدیدی کردند. گفتند،
[اینک یکی از خودمان را با این پول خرد به شهر بفرستید تا ببیند کدام یک از غذاهای آن پاکیزه تر است و از آن غذا برایتان بیاورد و باید زیرکی به خرج دهد و هیچ کس را از حال ما آگاه نگرداند. چرا که اگر آنان بر شما دست یابند سنگسارتان می کنند یا شما را به کیش خود باز می گردانند و در آن صورت هرگز روی رستگاری نخواهید دید].(3)